top of page

Kaveh Ya Eskandar
   شعر از مهدی اخوان ثالث

موجها خوابیده اند 
آرام و رام
طبل توفان از نوا افتاده است
چشمه های شعله ور خشکیده اند
آبها از آسیاب افتاده است
در مزار آباده
شهر بی تپش
وای جغدی هم نمی آید به گوش
دردمندان بی خروش و بی فغان
خشمناکان بی فغان و بی خروش
آه ها در سینه ها گم کرده راه
مرغکان سرشان به زیر بالها
در سکوت جاودان مدفون شده است
هر چه غوغا بود و قیل و قال ها

 

آبها از آسیاب افتاده اند  آبها از آسیاب افتاده اند

  
مشتهای آسمانکوب قوی
وا شد است و گونه گون رسوا شده است
یا نهان سیلی زنان یا آشکار
کاسه ی پست گداییها شده است


آی. آی

آبها از آسیاب افتاده اند  آبها از آسیاب افتاده اند

در شگفت از این غبار بی سوار

خشمگین ، ما ناشریفان مانده ایم

آبها از آسیا افتاده ، لیک

باز ما با موج و طوفان مانده ایم

هر که آمد بار خود را بست ورفت

ما همان  خوار و بی نصیب 

زآن چه حاصل ، جز با دروغ و جز دروغ ؟

زین چه حاصل ، جز فریب و جز فریب ؟

باز می گویند : فردای دگرصبر کن تا دیگری پیدا شود

کاوه ای پیدا نخواهد شد امید

 کاشکی اسکندری پیدا شود

  یار ما و یار ما و یار ما
   زندگی بی تو نباشد کار ما

Zemestan
 شعر از مهدی اخوان ثالث

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است


وگر دست محبت سوی کس یازی
به اکراه آورد از دست بغل بیرون


که سرما سخت سوزان است

  که ره تاریک و لرزان است

هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آی ...دمت گرم و سرت خوش باد

سلامم را تو پاسخ گوی،

 بگشای

منم من، میهمان هر شبت، لولی وش مغموم

منم من، سنگ تیپا خورده ی رنجور

منم من ، دشنام پست آفرینش،

نغمه ی ناجور

 

نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم

بیا بگشای در، بگشای،  که دلتنگم

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت

  هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان است

نفسها ابر، دلها خسته و غمگین 

درختان اسکلتهای بلور آجین 

زمین دلمرده، سقف  آسمان کوتاه

غبار آلوده مهر و ماه 

زمستان است 

 

bottom of page